گاهی که ناامیدم، گاهی که خسته هستم
دل در خیال بندم، گویی که با تو هستم
چشمان خسته ام را، لختی به هم گذارم
لبخند میزنم من، در پیش تو نشستم
گاهی به دل فریبی از تو لطیفه گویم
گاهی چو مستمندان، با زلف توست دستم
گاهی فریب چشمت، جام و سبو شکسته
گاهی ز نوش لعلت، دیوانه وار مستم
من در اتاق سرد و تن از تب تو داغ است
مدهوش بوی خوبت، انگار از الستم
من در خیال با تو، در اوج عشقبازی
تو پادشاه خوبی، من آن صنم پرستم
چشمان چو می گشایم، دنیا دوباره تاریک
تنها و دور از تو، خالیست باز دستم
نوشته های پراکنده یک شب پره...برچسب : نویسنده : zomorod-noxo بازدید : 211