ایستاده پس پنجره ی تنهایی
مرد غمگین؛
دل سپرده به نسیم
و نگاه تر او همسخن ابر بهار؛
چه بهاری؟
همه ایام پر از بوی زمستان شده است؛
چه امیدی به بهار، آن زمانی که دل گرم زمین یخ زده است؟
چشمه ها خشکیده،
رودها را چه بگویم که پر از بوی تعفن شده است.
به چه دلخوش باشد؟
نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۰ساعت 6:11 توسط شب پره (nox)| |
نوشته های پراکنده یک شب پره...برچسب : نویسنده : zomorod-noxo بازدید : 104