آخرین پناه خستگی ام
جام خونی به دست میگیرم
تا بنوشم به دفع تشنگی ام
خسته از آنچه در سرم دارم
جاری ام رو به سوی پایانم
سر به بالین قصه ها دارم
قصه هایی به رنگ عصیانم
ماهی ام تو کویر تفتیده
زورقی توی دست طوفانم
راه امید بر دلم بسته
سیل بعد از امید بارانم...
نوشته های پراکنده یک شب پره...برچسب : نویسنده : zomorod-noxo بازدید : 446